ازدواج امر مقدس است .

ساخت وبلاگ

 

داستان ازدواج جوبير و زلفا

 ابوحمزه ثمالي مي گويد : در خدمت حضرت امام محمد باقر عليه السلام نشسته بودم که خادم حضرت آمد و براي مردي اجازه ي ورود خواست . وامام نيز اجازه داد . مرد تازه وارد سلام کرد . حضرت به او جواب داد و خوش آمد گفت و او را نزديک خود جاي داد و از حالش جويا شد . مرد گفت : فدايت شوم . من دختر فلاني را که از دوستان شماست خواستگاري کرده ام ولي او به علت چهره ي زشتم و فقر و غربتم ، مرا رد کرد . به طوري ياس از زندگي و غم و اندوه قلبم را فشرده است که از خداوند درخواست مرگ کردم .

حضرت فرمودند : خودت به عنوان فرستاده ي من مي روي نزد او و مي گويي محمد بن علي بن الحسين بن علي بن ابيطالب مي گويد : دخترت را به ( منحج بن رياح ) که از دوستان من است به نکاح در آور و به او پاسخ نه مده .

( منحج ) يعني همان مرد شادمان شد و با شتاب به عنوان فرستاده ي حضرت امام باقر عليه السلام براي خواستگاري مجدد روانه ي خانه ي پدر دختر گشت .

بعد از رفتن او امام محمد باقر عليه السلام رو به حضار کرد و فرمودند : مردي از اهل ( يمامه ) به نام ( جويبر ) به منظور جستجوي آيين اسلام به حضور حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و با اشتياق اسلام آورد . ديري نپاييد که از خوبان اصحاب پيامبر به شمار آمد. ( جوبير ) مردي سياه پوست و فقير و برهنه بود . قامتي کوتاه و چهره اي زشت داشت . حضرت پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم به جهت اينکه وي غريب و فقير بود ، او را مورد ملاطفت قرار داد و لباس برايش تهيه کرد و روزانه برايش غذا مي فرستاد .

اسلام آوردن اين گونه افراد رو به فزوني نهادو مسجد نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم براي سکونت آنها تنگ شد . دراين هنگام خداوند به پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم وحي کرد که آنها را از مسجد بيرون کند و آن مکان مقدس را همچنان براي عبادت پاک و پاکيزه نگه دارد و همچنين پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم ماموريت يافت تمام درهاي خانه هايي را که به مسجد باز مي شد جز در خانه اميرالمومنين عليه السلام و حضرت زهرا عليها السلام ببندد و فرمودند که نه شخص جنب از آنجا بگذرد و نه غريبي در آن زندگي کند .

حضرت خاتم صلي الله عليه و آله و سلم دستور داد صفه اي ( سکوئي ) در جنب مسجد براي اسکان اين گروه ساختند و آنها را در آن مکان جاي دادند . و اين گروه به ( اصحاب صفه ) يعني ( ساکنان سکو ) معرفي گشتند .

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم از ديدن آنها متاثر مي شدند و از آنها دلجويي مي کرد و هر قدر نان و خرما و مويز فراهم مي شد به آنها مي رسانيد . مسلمانان ثروتمند به پيروي از حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به آنها کمک مي کردند 

روزي نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم در آن در آن جمع با کمال رافت و حالي رقت بار به ( جوبير ) نگريست و فرمودند :

جوبير ! چه خوب بود همسري اختيار مي کردي تا شهوت خود را کنترل کني و در امور دنيا و آخرت با تو همکاري کند !

( جوبير ) عرض کرد : اي پيامبر خدا ، پدر و مادرم فدايت شوند . کدام زن حاضر است به همسري من تن در دهد ؟

من که نه حسب و نسب دارم و نه مال و جمال . چه زني رغبت مي کند با من ازدواج نمايد ؟

پيامبر فرمودند : اي جوبير : خداوند جهان به برکت دين حنيف اسلام آن کس را که در جاهليت شرافت داشت ، پست نمود . و کساني را که پست بودند ، شرافت داد و آنها را که قبلا ذليل بودند عزيز کرد و آن همه نخوت جاهليت و تفاخر و باليدن به قبيله و نسب را که ميان آنها موسوم بود به کلي برانداخت . امروز همه ي مردم ، اعم از سفيد ، سياه ، قريش يا عرب ، و عجم برابرند ، همه فرزندان آدم هستند و آدم را خداوند از خاک آفريد !

در روز قيامت محبوب ترين مردم در پيشگاه خداوند فقط پارسايان و پرهيزکارانند .

اي جوبير من براي هيچ يک از مسلمين امروز نسبت به ديگري فضيلتي نمي بينم ، جز براي فردي که تقوايش و فرمانبرداريش در پيشگاه خداوند بيشتر باشد . سپس حضرت خاتم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : اي جوبير ! هم اکنون نزد ( زياد بن لبيد ) که شريف ترين مردم قبيله ي ( بني بياضه ) است مي روي و مي گويي : رسول خدا مرا فرستاده و دستور داده که دخترت ( زلفا ) را به عقد نکاح من در آوري ! هنگامي که جوبير وارد خانه ي ( زياد بن لبيد ) شد ( زياد ) با گروهي از بستگان خود نشسته و گفتگو مي کردند . جوبير اجازه گرفت و وارد شد و سلام کرد . آن گاه ( زياد ) را مخاطب ساخت و گفت : من از جانب رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم آمده ام و براي انجام کاري حامل پيامي هستم ، آن را به طور آشکار بگويم يا خصوصي و يا پنهاني ؟

زيا د گفت : نه ، چرا پنهاني بگويي ؟ آشکار بگو! من پيام پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم را سبب فخر و شرافت خود مي دانم ! جوبير گفت : پيغمبر صلي الله عليه و آله و سلم پيغام داده که دخترت ( زلفا ) را به عقد همسري من در آوري !

زياد : آيا نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم تو را براي ابلاغ اين پيام فرستاد ؟

جوبير : آري ، من سخن دروغ به رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم نسبت نمي دهم .

زياد : ما دختران خود را به  اشخاصي که هم شان ما نيستند به نکاح در نمي آوريم ! نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برگرد تا خودم بيايم و عذر خود را بگويم .

جوبير ناراحت شد و در حالي که مي گفت : به خدا قسم اين کار مطابق دستور قرآن مجيد و گفتار پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم نيست ، مراجعت کرد .

( زلفا ) دختر زياد سخنان جوبير را شنيد . کسي را فرستاد و پدرش را به داخل خانه خواست و  پرسيد : پدر جان چه گفتگويي با جوبير داشتي ؟ پدرش گفت : مي گويد حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم مرا فرستاده که دخترت ( زلفا ) را به عقد من در آوري .

زلفا : به خدا جوبير دروغ نمي گويد . بفرست تا پيش از آنکه به نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم برگردد .

زياد فرستاد تا جوبير را از ميان راه برگرداندند و او را مورد محبت قرار داد . سپس گفت : اينجا باش تا من برگردم .

آن گاه خود به محضر حضرت خاتم صلي الله عليه و آله و سلم شرفياب شد و گفت : پدر و مادرم فدايت گردد . جوبير پيامي از جانب شما آورده ولي من پاسخ او را به نرمي ندادم . اينک خودم حضورتان رسيده ام و عرض مي کنم که ما طايفه ي انصار دختران خود را جز به افراد هم شان خود به نکاح در نمي آوريم .

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : اي زياد ، جوبير مردي با ايمان است . مرد مومن هم شان زن مسلمان است . دخترت را به همسري جوبير درآور و از دامادي او را ننگ ندان .

زياد به خانه برگشت و آنچه حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم فرموده بود به اطلاع دخترش رسانيد .

دختر گفت : پدر جان اين را بدان که اگر از فرمان حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم سرپيچي کني کافر خواهي شد .

(زياد ) وقتي زمينه چنين ديد ، بيرون آمد و دست جوبير را گرفت و به ميان بزرگان قوم خود آورد و ( زلفا ) دخترش را به عقد وي درآورد . مهريه و جهيزيه ي عروس را نيز خودش پذيرفت . از جوبير پرسيدند : خانه اي داري که عروس را به خانه ات بياوريم ؟ گفت : نه . به دستور زياد خانه اي با وسايل و لوازم زندگي تهيه کردند و به وي اختصاص دادند . عروس را نيز آرايش کرده و خوشبو کردند و به جوبير نيز لباس دامادي پوشانيدند . به اين ترتيب ( زلفا ) دختر زيباي يکي از بزرگ ترين اشراف مدينه و قبيله ي معروف ( خزرج ) به همسري مردي سياه چهره ي از نظر افتاده اي که فقط به زيور تقوي و معرفت آراسته بود درآمد .

عروس و داماد به حجله آمدند. وقتي اتاق خلوت شد و نگاهش به صورت زيباي عروس افتاد و خود را در خانه اي ديد که همه چيز دارد و غرق در زينت و عطر است ، به گوشه اي رفت و تا سپيده دم مشغول قرائت قرآن و نماز و نيايش شد .

به هنگام شنيدن اذان صبح به مسجد حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم حاضر شد و نماز به جا آورد . زلفا نير وضو گرفت و نماز را خواند . روز بعد که ماجراي شب زفاف را از ( زلفا ) پرسيدند گفت : از سر شب تا به صبح مشغول تلاوت قرآن و نماز و دعا بود ، شب بعد نيز به همين منوال گذشت ولي ماجرا را از ( زياد ) پنهان مي کردند . اما وقتي شب سوم نيز به اين ترتيب گذشت و ( زياد ) هم از موضوع اطلاع يافت ، نزد پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم آمد و عرض کرد :

يا رسول الله ! امر فرمودي ( جوبير ) را به دامادي انتخاب کنم با وجودي که هم شان ما نبود به فرمان مبارک گردن نهادم و دخترم را به همسري او درآوردم . نبي اکرم صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : مگر چه شده است ؟ ( زياد ) ماجراي شب گذشته را به عرض رسانيد و اضافه کرد ( جوبير ) تاکنون با عروس سخن نگفته ، و فکر نمي کنم که او رغبتي به زنان داشته باشد . سپس گفت : اکنون هر طور صلاح مي دانيد اطاعت مي کنم . اين مطلب را به عرض رسانيد و از محضر پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مرخص شد .

پيامبر اکرم صلي الله عليه و آله و سلم جوبير را احضار نمود  فرمودند : جوبير ! مگر تو علاقه اي به زن نداري ؟

جوبير عرض کرد : يا رسول الله ! براي چه ؟ مگر من مرد نيستم . اتفاقا شهوت جنسي من زياد است . حضرت صلي الله عليه و آله و سلم فرمودند : من عکس اين را شنيده ام . مي گويند : خانه با تمام اثاث و لوازم زندگي برايت  فراهم کرده اند و تو را به آنجا برده اند و دوشيزه ي زيبا و خوشبويي نزد تو آورده اند ، ولي تو به عروس زيبا و خوشبو توجهي نکرده اي و با او صحبتي نکرده اي و به وي نزديک نشده اي . علت اين بي اعتنايي چيست ؟

جوبير عرض کرد : يا رسول الله ! من چون خود را در خانه اي وسيع و فرش کرده و پر از لوازم زندگي و عطر و زينت ديدم ، به وضعي که قبلاً داشتم ، فکر کردم و بي کسي و نيازمندي خود را با فقرا و نيازمندان به ياد آوردم ، خواستم قبل از هرچيز شکر نعمت را به جاي آورم و به اين گونه به ذات مقدس خداوند تقرب جويم ، شبها را تا صبح به عبادت پرداختم و روزها را روزه گرفتم و در عين حال اين عبادت را در مقابل آنچه خداوند به من ارزاني داشته ناچيز مي بينم !

ولي قول مي دهم که امشب را با عروس خود باشم و رضايت او و بستگانش را جلب کنم .

حضرت پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم موضوع را به زياد گفت و جوبير به وظيفه ي خود عمل کرد . مدتي بعد ( جوبير ) در رکاب حضرت محمد صلي الله عليه و آله و سلم به عزم جنگي از مدينه خارج شد و در آن جنگ شربت شهادت را نوشيد . بعد از شهادت او ( زلفا ) خواستگاران فراواني داشت به طوري که هيچ زني در مدينه نبود که مانند او ، آن همه خواستگار داشته باشد .

 

امیدو نشاط...
ما را در سایت امیدو نشاط دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : montazer294a بازدید : 87 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 1:56